[ پارت ۲/۴ ]
یکی دوبار چشمامو بستم و باز کردم تا بلکه چشمام چهار تا نبینه
راهمو ادامه دادم و در سکوت به طبقه ی بعدی رفتیم
ا/ت:"چرا داری دنبال من میای؟!"
جونگ سوک:" من دنبال تو نمیام ... نمیدونم چرا کسی که باهاش قرار داشتم نیومده ..."
ا/ت:" بازم قرار ... "
جونگ سوک:"تقصیر من ننداز از پیش تعیین شده بود ..!"
ا/ت:" این کارات آخر و عاقبت نداره"
جونگ سوک:"پس کارای تو آخر و عاقبت داره ها بچه ی ۴ سالرو میندازی زمین ..."
ا/ت:" من که از قصد اینکارو نکردم "
جونگ سوک:"واقعا ناراحت نیستی که جونگکوک اینجوری پرتت کرد بیرون؟"
وایسادم تا باهاش چشم تو چشم بشم و چشم غره برم
ا/ت:"یا ساکت شو یا حرف مفیدی بزن که کمک کنه..."
رو صورتم خم شد و پوزخند زد
جونگ سوک:" ببینم گریه کردی ..."
صاف وایساد و دستاشو تو جیبش کرد و نفس عمیقی کشید
جونگ سوک:" مطمئنم کل راهو تا اینجا عر زدی .."
ا/ت:" سااکت باش(حرصی)"
جونگ سوک:" امیدوارم با آخر شب موقعی که کل مغازه ها تعطیل کنن و برن و نگهبان اینجا بیاد دوباره بندازدت بیرون ، اینجا بمونی..."
ا/ت:" زبونت بشکنه "
واقعا نمیدونستم با کی میخوام اینجا وایسم
[ #جونگکوک ]
از سر شب تا الان سیصد و شصت بار ساعتو چک کردم
هنوز نیومده بود داشتم حرص میخوردم
جیارو خابونده بودم و خودم رویه مبل روبه رویه در نشسته بودم و منتظر بودم
با دوتا تلفن جلویه روم رویه میز
یک ثانیه یک ثانیه به یک کدومشون نگاه میکردم بخاطر جیا نتونستم از خونه بیرون برم تا دنبال گمشده بگردم
مطمئن بودم وقتی پامو بزارم بیرون جیا بدو بدو از اتاقش میاد بیرون و مثل زنبور عسل دنبالم میکنه
چشمامو بهم فشار میدم و دستی بین موهام میکشم
وپامو عصبی تکون میدم
اگر جیا واقعا خواب بوده باشه هیچی دیگه نمیتونه اونو بیدار بکنه حداقل امیدوارم .
سریع سویچای ماشین و از رویه اوپن چنگ میزنم و میزنم بیرون از خونه ....
این داستان ادامه دارد ... ؟!
چخبر با امتحان های مستمر..
کمرتون سلامته؟
راهمو ادامه دادم و در سکوت به طبقه ی بعدی رفتیم
ا/ت:"چرا داری دنبال من میای؟!"
جونگ سوک:" من دنبال تو نمیام ... نمیدونم چرا کسی که باهاش قرار داشتم نیومده ..."
ا/ت:" بازم قرار ... "
جونگ سوک:"تقصیر من ننداز از پیش تعیین شده بود ..!"
ا/ت:" این کارات آخر و عاقبت نداره"
جونگ سوک:"پس کارای تو آخر و عاقبت داره ها بچه ی ۴ سالرو میندازی زمین ..."
ا/ت:" من که از قصد اینکارو نکردم "
جونگ سوک:"واقعا ناراحت نیستی که جونگکوک اینجوری پرتت کرد بیرون؟"
وایسادم تا باهاش چشم تو چشم بشم و چشم غره برم
ا/ت:"یا ساکت شو یا حرف مفیدی بزن که کمک کنه..."
رو صورتم خم شد و پوزخند زد
جونگ سوک:" ببینم گریه کردی ..."
صاف وایساد و دستاشو تو جیبش کرد و نفس عمیقی کشید
جونگ سوک:" مطمئنم کل راهو تا اینجا عر زدی .."
ا/ت:" سااکت باش(حرصی)"
جونگ سوک:" امیدوارم با آخر شب موقعی که کل مغازه ها تعطیل کنن و برن و نگهبان اینجا بیاد دوباره بندازدت بیرون ، اینجا بمونی..."
ا/ت:" زبونت بشکنه "
واقعا نمیدونستم با کی میخوام اینجا وایسم
[ #جونگکوک ]
از سر شب تا الان سیصد و شصت بار ساعتو چک کردم
هنوز نیومده بود داشتم حرص میخوردم
جیارو خابونده بودم و خودم رویه مبل روبه رویه در نشسته بودم و منتظر بودم
با دوتا تلفن جلویه روم رویه میز
یک ثانیه یک ثانیه به یک کدومشون نگاه میکردم بخاطر جیا نتونستم از خونه بیرون برم تا دنبال گمشده بگردم
مطمئن بودم وقتی پامو بزارم بیرون جیا بدو بدو از اتاقش میاد بیرون و مثل زنبور عسل دنبالم میکنه
چشمامو بهم فشار میدم و دستی بین موهام میکشم
وپامو عصبی تکون میدم
اگر جیا واقعا خواب بوده باشه هیچی دیگه نمیتونه اونو بیدار بکنه حداقل امیدوارم .
سریع سویچای ماشین و از رویه اوپن چنگ میزنم و میزنم بیرون از خونه ....
این داستان ادامه دارد ... ؟!
چخبر با امتحان های مستمر..
کمرتون سلامته؟
۳۴.۳k
۱۴ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.